-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 مهرماه سال 1391 00:35
چشمهایتان را باز میکنید. متوجه میشوید در بیمارستان هستید. پاها و دستهایتان را بررسی میکنید. خوشحال میشوید که بدنتان را گچ نگرفتهاند و سالم هستید. دکمه زنگ کنار تخت را فشار میدهید. چند ثانیه بعد پرستار وارد اتاق میشود و سلام میکند. به او میگویید، گوشی موبایلتان را میخواهید. از این که به خاطر یک تصادف...
-
..
جمعه 14 مهرماه سال 1391 00:27
در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر١٠ سالهاى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت. پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟ خدمتکار گفت: ٥٠ سنت پسر کوچک دستش را در جیبش کرد ، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد . بعد پرسید: بستنى خالى چند است؟ خدمتکار با توجه به این...
-
سلامتی ...
جمعه 14 مهرماه سال 1391 00:23
پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!! پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو؟ پسر میگه : من..!! ... ... ... پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو؟؟!! پسر میگه : بازم من شیرم... پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو!!؟؟ پسر میگه : بابا تو شیری...!! پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من...
-
نسل ما ..
دوشنبه 3 مهرماه سال 1391 11:41
ما نسل بوسه های خیابانی هستیم، نسل خوابیدن با اس ام اس، نسل درد و دل با غریبه های مجازی، نسل غیرت روی خواهر ، روشنفکریروی دختر همسایه، نسل لایک و پوک از روی قرض، نسل کادو های یواشکی، نسل خونه خالی و دعوت شام، نسل پول ماهانه ی وی پی ان، نسل صف و دعوا، نسل مانتو های تنگ, نسل کارگران پیر مو رنگ کرده برای جوانی و پیشنهاد...
-
ما همسایه خدا بودیم
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1390 17:47
شاید مرا دیگر نشناسی ، شاید مرا به یاد نیاوری ، اما من تو را خوب می شناسن.ما همسایه ی شما بودیم و شما همسایه ما و همه مان همسایه خدا. یادم می آید گاهی وقت ها می رفتی و زیر بال فرشته ها قایم می شدی . ومن همه ی آسمان را دنبالت میگشتم ؛تو میخندیدی و من پشت خنده ها پیدایت میکردم. خوب یادم هست آنروزها عاشق آفتاب بودی .توی...